مقیّد. گرفتار، خجل. شرمسار: ز شرم جلوۀ مستانۀ او سروپا در گل ز طوق قمریان چون دود از روزن هوا گیرد. صائب. - پا در گل بودن، مقید بودن. گرفتار و پای بند چیزی بودن: دوش بر یاد حریفان بخرابات شدم خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود. حافظ
مقیّد. گرفتار، خجل. شرمسار: ز شرم جلوۀ مستانۀ او سروپا در گل ز طوق قمریان چون دود از روزن هوا گیرد. صائب. - پا در گل بودن، مقید بودن. گرفتار و پای بند چیزی بودن: دوش بر یاد حریفان بخرابات شدم خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود. حافظ